مسئله عشق در زمانه ما
به نظرم تمام مشکلاتی که ما در عرصه جهانی و تاریخی ملاحظه میکنیم، ناشی از فقدان فرقان است. این فقدان فرقان به ریشههای معنوی و دینی ما برمیگردد. اخذ این فرقان با فلسفه ارتباط نزدیکی دارد. اما فلسفه کمکم خود را از فرقان دینی جدا کرد و در همین نقطه است که ما را به کژراه میبرد.
در ابتدا باید اشاره کنم فلسفه یک متاتفکر است. به تعبیر قرآن، بصیرت بشر بر روی خودش خم میشود «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» و در مورد شناخت انسانی، هستی انسان و هر امر اخلاقی و زیبایی تأمل میکند. بنابراین فلسفه یکی از زیباترین و خجستهترین هدایایی است که خداوند به انسان داده است. در واقع فلسفه، تاریخ تأمل بر خویشتن است که از سقراط در یونان شروع شد. زوج های بلاگر اینستا البته این به معنای این نیست که تأمل بر خویشتن پیش از سقراط وجود نداشته است. در کتاب «تحول بزرگ»، کارن آرمسترانگ این واقعیت را مستند میکند که به واقع سقراط فقط یکی از متفکران عصر محوری است. در کنار او بودا، سقراط، کنفوسیوس، ارمیا، حزقیال، عارفان اوپانیشاد، منسیوس و اوریپید قرار دارند.
بنابراین میتوان گفت که فلسفه، جهانبینی بشری را ترسیم و در عین حال شکل میدهد. برای اینکه فلسفه نمیتواند به تمامی توصیف واقعیت چنان که هست باشد، یعنی یک عنصر «نظری یا تئوریک» در آن وجود دارد، میتوان آن را امری خلاق به شمار آورد. اما درست در همین نقطه خلاقیت است که فلسفه در عین حال که میتواند تصویری از دوران ما به ما بدهد، میتواند ما را به سمت خیر یا شر هدایت کند و بنابراین در آن واحد هم انشایی و هم اخباری باشد. این شکل دادن زمانه خویش، به نحوی غیر مستقیم و از طریق تأمل آهسته روی میدهد. فلسفه مفاهیم تازهای برای این تأمل بر خویش خلق میکند که کم کم وارد زبان روزمره مردم میشود؛ مانند «جوهر» و «ذات یا اسنس»، «ماهیت و وجود». بدین ترتیب، منطق و تفکیک مقولات و سازگاری اندیشه همه از دستاوردهای فلسفه هستند.